داستانهای آموزنده
داستانی جالب و پندآموزی از وصیت های یک پدر به پسرش آماده کرده ایم که در ادامه خواهید خواند.
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 642 | parnia |
![]() |
0 | 387 | parnia |
![]() |
0 | 446 | parnia |
![]() |
0 | 500 | parnia |
![]() |
0 | 358 | parnia |
![]() |
0 | 342 | behnaz |
![]() |
0 | 349 | behnaz |
![]() |
0 | 329 | behnaz |
![]() |
0 | 417 | behnaz |
![]() |
0 | 409 | behnaz |
داستانهای آموزنده
داستانی جالب و پندآموزی از وصیت های یک پدر به پسرش آماده کرده ایم که در ادامه خواهید خواند.
به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفترترانه هایم خشک شد!
به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم ! ب
ه حرمت بوسه هایمان ! نه ! تو حتی به التماسهایم هم اعتنا نکردی !
در زمانهاي بسيار قديم وقتي هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود، فضيلت ها و تباهي ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بي كاري خسته و كسل شده بودند.
پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقاشیش ده شده بود! پسرک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم! و بجای چشم دوم، دایرهای توپر و سیاه گذاشته بود! معلم هم دور اون، دایرهای قرمز کشیده بود و نوشته بود: «پسرم دقت کن!»
ترسناکترین ترن هوایی جهان با شیب سقوط ۱۲۱ درجه که سرعت این ترن را تا ۱۶۰ کیلومتر در ساعت افزایش میدهد