اهنگ برگ خزان از ساخته های استاد پرویز یا حقی هست بر روی شهری از رهی معیری
به رهی دیدم برگ خزان ،
پژمرده ز بیداد زمان
كز شاخه جدا شد
چو ز گلشن رو كرده نهان ،
در رهگذرش باد خزان
چون پیك بلا بود
ای برگِ ستمدیدهء پاییزی ،
آخر تو زگلشن ز چه بگریزی
روزی تو هماغوش گلی بودی ، دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق ِ شیدا ، دلدادهء رسوا ، گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی ، نی بوی وفایی جز ستم زِ وی نبرده ام
خار غمش در دل بنشاندم ، در ره او من جان بفشاندم
تا شد نو گلِ گلشن و زیب چمن
رفت آن گل من از دست ، با خار و خسی پیوست
من ماندم و صد خار ستم ، وین پیكر بی جان
ای تازه گلِ گلشن ، پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی ، پژمرده و لرزان
به رهی دیدم برگ خزان ،
پژمرده ز بیداد زمان ،
كز شاخه جدا شد
چو ز گلشن رو كرده نهان ،
در رهگذرش باد خزان ،
چون پیك بلا بود